- نویسنده: پریسا
- تاریخ: پنج شنبه 91/8/25
- زمان: پنج شنبه 91/8/25
خواب گران
روبر رهش نهادم و برمن گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
میخواستم که میرمش اندر قدم چو شمع
اوخود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
ماهی و مرغ دوش نخفت از فغان من
وان شوخ دیده بین که سر از خواب بر نکرد
سیل سرشک ما از دلش کین بدر نبرد
در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
یارب تو آن جوان دلاور نگاهدار
کز تیر آه گوشنه نشینان حذر نکرد
جانا کدام سنگدل بی کفایت است
کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد
کلک زبان کشیده حافظ در انجمن
باکس نگفت راز تو تا خاک سر نکرد